در کوچه های خیالم قدم می زنم
دلتنگم
درمانده
وامانده
گم گشتست این زورق تنهایی
در این دریای طوفانی
چشمها از برق کور
گوشها از رعد کر
می برد هر جا که می خواهد مرا
.
این شکسته زورق دل را
نیست هیچ ساحل امید
نیست حتا پارویی
در جستجوی بندری آرام
کجا را پويیدن می باید
در کدامین گوشهء این لامروت دریای بی پایان
هست مامنی آرام
کانجا اندازم بی هیچ هراس
سالخورده لنگر دل را
No comments:
Post a Comment