Sunday, August 28, 2005

زورق تنهایی

در کوچه های خیالم قدم می زنم
دلتنگم
درمانده
وامانده
گم گشتست این زورق تنهایی
در این دریای طوفانی
چشمها از برق کور
گوشها از رعد کر
می برد هر جا که می خواهد مرا

.

این شکسته زورق دل را
نیست هیچ ساحل امید
نیست حتا پارویی
در جستجوی بندری آرام
کجا را پويیدن می باید
در کدامین گوشهء این لامروت دریای بی پایان
هست مامنی آرام
کانجا اندازم بی هیچ هراس
سالخورده لنگر دل را

Monday, August 15, 2005

او کیست؟

ذهن اتاق از کلماتم پر است.
واژگان دیگر یاریم نمی کنند؛
کدامین جمله، یارای بیان غمم است؟
کدامین گوش، تاب شنیدن زجه ام را دارد؟
کدامین چشم، بستر جاری دیدگانم را خواهد دید؟
کدامین دل را توان درک رنجم خواهد بود؟

.
گاه می هراسم از خود!
او کیست؟

Monday, August 08, 2005

کاش

و تو اولين ترانه بودی

و آخرين.

هنوز گرمی نگاهت در رگهايم جاری ست.

می خوانمت،

وه چه عبث!

.

هنوز هم در تنهايی نظاره گر بارانم؛

کاش تو هم قطره ها را می ديدی.

ابر چشمانم ديگر،

هميشه بارانی ست.

کاش می ديدی!

کاش می ديدی که چه بی صدا گريستم.

کاش بی اعتنا نمی گذشتی.

کاش!

کاش فرياد التماسم را از نگاهم می خواندی.

Sunday, August 07, 2005

رنگ زندگی

من در فریب جادوی لب او رنگ زندگی را یافتم
و در نگاهش طعم هستی را چشیدم
و در شتابش سیر زندگی را دیدم
ولی ندانستم او از کجا و که بود؟!