در کوچه های خیالم قدم می زنم
دلتنگم
درمانده
وامانده
گم گشتست این زورق تنهایی
در این دریای طوفانی
چشمها از برق کور
گوشها از رعد کر
می برد هر جا که می خواهد مرا
.
این شکسته زورق دل را
نیست هیچ ساحل امید
نیست حتا پارویی
در جستجوی بندری آرام
کجا را پويیدن می باید
در کدامین گوشهء این لامروت دریای بی پایان
هست مامنی آرام
کانجا اندازم بی هیچ هراس
سالخورده لنگر دل را
Sunday, August 28, 2005
Monday, August 15, 2005
او کیست؟
ذهن اتاق از کلماتم پر است.
واژگان دیگر یاریم نمی کنند؛
کدامین جمله، یارای بیان غمم است؟
کدامین گوش، تاب شنیدن زجه ام را دارد؟
کدامین چشم، بستر جاری دیدگانم را خواهد دید؟
کدامین دل را توان درک رنجم خواهد بود؟
.
گاه می هراسم از خود!
او کیست؟
واژگان دیگر یاریم نمی کنند؛
کدامین جمله، یارای بیان غمم است؟
کدامین گوش، تاب شنیدن زجه ام را دارد؟
کدامین چشم، بستر جاری دیدگانم را خواهد دید؟
کدامین دل را توان درک رنجم خواهد بود؟
.
گاه می هراسم از خود!
او کیست؟
Monday, August 08, 2005
کاش
و تو اولين ترانه بودی
و آخرين.
هنوز گرمی نگاهت در رگهايم جاری ست.
می خوانمت،
وه چه عبث!
.
هنوز هم در تنهايی نظاره گر بارانم؛
کاش تو هم قطره ها را می ديدی.
ابر چشمانم ديگر،
هميشه بارانی ست.
کاش می ديدی!
کاش می ديدی که چه بی صدا گريستم.
کاش بی اعتنا نمی گذشتی.
کاش!
کاش فرياد التماسم را از نگاهم می خواندی.
و آخرين.
هنوز گرمی نگاهت در رگهايم جاری ست.
می خوانمت،
وه چه عبث!
.
هنوز هم در تنهايی نظاره گر بارانم؛
کاش تو هم قطره ها را می ديدی.
ابر چشمانم ديگر،
هميشه بارانی ست.
کاش می ديدی!
کاش می ديدی که چه بی صدا گريستم.
کاش بی اعتنا نمی گذشتی.
کاش!
کاش فرياد التماسم را از نگاهم می خواندی.
Sunday, August 07, 2005
رنگ زندگی
من در فریب جادوی لب او رنگ زندگی را یافتم
و در نگاهش طعم هستی را چشیدم
و در شتابش سیر زندگی را دیدم
ولی ندانستم او از کجا و که بود؟!
و در نگاهش طعم هستی را چشیدم
و در شتابش سیر زندگی را دیدم
ولی ندانستم او از کجا و که بود؟!
Subscribe to:
Posts (Atom)