Sunday, August 28, 2005

زورق تنهایی

در کوچه های خیالم قدم می زنم
دلتنگم
درمانده
وامانده
گم گشتست این زورق تنهایی
در این دریای طوفانی
چشمها از برق کور
گوشها از رعد کر
می برد هر جا که می خواهد مرا

.

این شکسته زورق دل را
نیست هیچ ساحل امید
نیست حتا پارویی
در جستجوی بندری آرام
کجا را پويیدن می باید
در کدامین گوشهء این لامروت دریای بی پایان
هست مامنی آرام
کانجا اندازم بی هیچ هراس
سالخورده لنگر دل را

No comments: